چهرهها » روزنامه كيهان در ياداشتي به قلم پژمان كريمي برخي از چهرههاي ادبي از جمله بهرام بيضايي، احمد شاملو، سيمن بهباني و ابراهيم گلستان را جاسوس رژيم پهلوي و كشورهاي غربي دانست.
درنگ: کیهان در یادداشتی نوشت: عهد ناصری نقطه آغاز و خیز جریان شبه روشنفکری بود! به اصطلاح منورالفکران فرنگ دیده، چنان سراسیمه مجذوب دلبریها و تجلیات پر زرق و برق خاور زمین و اطوارهای سکولاریستی و انسان محورانه و اصالتدهی به تلذذات نفسانی اجنبیان شدند که رخت چرک محسوری و مفتون شدگی و مرعوبیت به تن کردند. اینان به زعم و فهم ناقص خود به تعبیری؛ بهشت برین را غرب دیدند و یافتند و زود و به ظاهر، چرایی عقبماندگی خود و جامعه ایرانی تبدیل به دغدغهشان گردید.
اما کم سوادی، نداشتن فهم درست از تاریخ سرزمینی و درک جامع از اوضاع جهانی، بیبهرگی از معارف جانبخش و سازنده اسلامی و اسارت عفن در چنگ «نفس سرکش و بیلگام»، منقلبان و مفتون شدگان غرب را چون بردهای قابل ترحم، رقت بار به راه خطا سوق داد و کشاند و به جهنم ذلت تبعید و مقیم کرد!
اینان پنداشتند و بدان تظاهر کردند؛ دو چیز مایه عقبماندگی جامعه ایرانی شده است و بس: «غیرت ملی و تقید دینی (اسلامی)!»
گفتهها و نوشتهها و کرو فرهای منورالفکران – و البته درست تر؛ مدعیان منورالفکری- نظیر میرزا ملکم خان، زینالدین مراغهای، فریدون آدمیت و حسن تقی زاده… را از روی تامل بخوانید و مرور کنید:
سراسر – روشن و در پرده- نفی غیرتورزی ملی و بیتقیدی دینی است که گستاخانه القا و تبلیغ میشود! همه افاضات اصحاب مدعی منورالفکری و خاصه به باورشان؛ راه درمان عقب افتادگی ایران، در این جمله و نسخه مشهور تقیزادهای که خود روزگاری جامه روحانیت به تن داشت و در دوران مشروطه به سفارت انگلیس پناهنده شد، محصور و خلاصه میگردد: «باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم»!
بله! مدعیان شبه منورالفکری، که مردم را صغیر و بیسواد و عاری از ابزار و سلاح درک و فهم جهان قدیم و جدید میدانستند و خود را مصلح مبعوث و صاحب فکری بر کشیده میپنداشتند، اراده و تقلا کردند ریشه سنت و غیرت ملی منقطع سازند و پنبه دین و دیانت را بزنند. اما قماش بیصداقت و بیسواد و بیبصیرت شبه منورالفکر که بیش از غیرت ملی، دین را «مانع و رادع» اندیشهورزی و مجاهدت علمی و ترقی و تکامل توصیف میکرد، سکوت کرد و نگفت که اگر اسلام مایه در جا زدن و یا پس رفت فکری است، پس قرون سوم تا پنجم هجری قمری که اوج حیات بالنده علمی جهان اسلام بود، مایه از کدام سرچشمه فکری و باورمندانه میگرفت؟! دانشمندان بزرگ و موثر مسلمان نظیر خوارزمیها، بوعلیها، ابوریحانها و… ملهم از کدام مهرِ اراده و از کدامین بطن اندیشهساز، پرچم علم و علمورزی را بلند برافراشتند؟ تمدن درخشان اسلامی که هدف رشک غربیان مستغرق در گنداب و دام و افیون قرون وسطی بود، چگونه پا گرفت و اروپاییان را بهتزده نمود و به خودآیی و انقلاب فکری وا داشت؟!
شبه منورالفکران که به مرور از اطلاق لفظ روشنفکر بر خود بیشتر حظ بردند و مباهات ورزیدند، در صحنه عمل از دغدغهها و مطلوبات و نسبت داشتن با مردم ایران جدا افتادند و اگر روزی ترقی را در هدم اسلام جستوجو میکردند؛ «نفی و نابودی باورهای اسلامی و طرد دین از جامعه ایرانی» تبدیل به هدف تام و غایی آنان شد.
یعنی «ترقی ایرانی و ساختن ایران نوین» تنها لق لقه زبان و قلمشان گردید و شد پوششی برای هدف اصلی و منحوس و اجنبی پسندشان!
عهد پهلوی دوم را میتوان اوج جولاندهی قلمهای شبهروشنفکری و ملحدانه تعریف کرد. این قلمهای ضدایرانی و ضد اسلامی در دهه ۴۰ تشکلی را ساختند که تصویری روشن و گویا و کلی از ماهیت و غایت جریان قلم مدعی روشنفکری بود (و هست) و به عنوان یک الگو برای شناخت مدعیان دیروز و امروز کفایت میکند: «کانون نویسندگان ایران»!
وقتی نام و ماهیت اعضای این تشکل سیاستزده و سکولار وابسته را مرور میکنیم، درمییابیم که چرا پهلوی دوم به رغم شعارهای پرطمطراق ضد دیکتاتوری عناصر این کانون، آنها را تحمل میکرد و برخیشان را هدف حمایتهای مالی قرار داد و با اعطای شغل و سمت در نهادهای به ظاهر فرهنگی گرامیشان داشت؟
احمد شاملو، بهرام بیضایی، ابراهیم گلستان، سیمین بهبهانی، نادر نادر پور، اسماعیل خویی، غلامحسین ساعدی و … برخی از اعضای شناخته شده کانون بودند:
– شاملو جاسوس نازیها و دارای افکار چپ که با عنایت فرح دیبای کمونیست، در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبدیل به جیره خوار سلطنت شد!
– بهرام بیضایی که مرتبط با محافل بهایی مطلوب پهلوی بود و به گواهی اسناد روشن ساواک، ازدواج نخست خود با زنی به نام «رامینفر» را در محفل بهاییان تهران برگزار کرد و بورسیه فرانسه فرح دیبا را بااشتیاق پذیرفت!
-ابراهیم گلستان تودهای و بشدت اپورتونیست که به دلیل جاسوسی به نفع دولت رقیب آمریکا یعنی انگلیس سرانجام از سوی حکومت پهلوی تحمل نشد.
-غلامحسین ساعدی نویسنده چپگرا که در آستانه انقلاب اسلامی؛ عضو کمیته مهار انقلاب حکومت پهلوی شد و سر انجام در پاریس به دلیل نوشیدن زیاد از حد الکل جان داد!
– سیمین بهبهانی عضو کمیته سانسور وزارت فرهنگ و هنر پهلوی!
-اسماعیل خویی شاعر ملحد و هتاک نسبت به مقدسات اسلامی و باورهای مسلمانان که در لندن مقیم شد و با گردانندگان تلویزیون بهاییان همجنسباز – من و تو- رابطهای جدی دارد!
و…
می بینید؟ قابِ کانون نویسندگان چه واضح نشان میدهد؛ مدعیان موثر روشنفکری در ساحت قلم که به ظاهر ادعای چپی بودن داشتن و در کانون نویسندگان مجتمع شده بودند، اولا: جملگی دین ستیز و ضد باورها و آرمانهای ایرانیان و اساسا بینسبت با غیرت ملی بودند و اعضای فعلی و همپالکیهای آنها در دیروز و امروز هم بری از چنین خصیصهای نیستند. شما یک نویسنده و یک مدعی روشنفکری اهل قلم را معرفی کنید که دین باور و دارای سابقه فداکاری در راه ایران و ایرانیان است؟ یک نفر!
دوم: مدعیان روشنفکری بنا به ماهیت باور خود، باید هم از جانب حکومتی ضدایرانی و ضد دینی – مانند حکومت پهلوی دوم – تحمل و حمایت میشدند و در حال حاضر هم به عنوان پیاده نظام دشمنان داخلی و خارجی ایران باید هدف احترام و مدح وپشتیبانی قرار گیرند.
پس طبیعی است که مردم دین باور ایران قلم بدستانی چنین را احترام نگذارد و به چشم نخبه ننگرد و از ایشان تاثیر نپذیرد! این؛ میشود گفت همان واقعیتی که ابراهیم گلستان در گفتوگوی دوشنبه پیش خود – ۱۴ اسفند- با روزنامه لیبرال مسلک شرق بدان به صراحت معترف شد!
اینک بیتردید و به شکلی بدیهی؛ «فهم عمومی» در ایران است که قلم مدعی روشنفکری، ابزاری ضدایرانی و ضد دینی است!
تعداد شمارگان اندک آثار مدعیان روشنفکری گویا و بازتابنده این واقعیت نیست؟